|
آرامم با تو
شخصی_شعر_دلنوشته_حرف دل
|
دردی که درمانش تو باشی دوست دارم بغضی که بارانش تو باشی دوست دارم دیوانه ام من گرچه پایان منی تو هر چه که پایانش تو باشی دوست دارم تو نفسی همه کسی بمان برایم زیبا شده با عشق تو حال و هوایم ای ماه من همراه من دورت بگردم در چشم تو دیوانگی را دوره کردم دورت بگردم دورت بگردم دیوانه ام من تا که فهمیدی دلت رفت از عشق آن لحظه که ترسیدی دلت رفت ای ادعا کردی چه ها گفتی بماند با چشم خود ای عشق من دیدی دلت رفت تو نفسی همه کسی بمان برایم زیبا شده با عشق تو حال و هوایم ای ماه من همراه من دورت بگردم در چشم تو دیوانگی را دوره کردم دورت بگردم دورت بگردم دورت بگردم ..... 🎼حجت اشرف زاده بعضی که بارانش تو باشی دوست دارم [ 2024/11/20 ] [ 9:39 ] [ Aram ]
[ ]
..... [ 2024/11/20 ] [ 0:2 ] [ Aram ]
[ ]
زاری ما شد دلیل اضطرار خجلت ما شد دلیل اختیار
گر نبودی اختیار این شرم چیست وین دریغ و خجلت و آزرم چیست
زجر شاگردان و استادان چراست خاطر از تدبیرها گردان چراست
ور تو گویی غافلست از جبر او ماه حق پنهان کند در ابر رو
هست این را خوش جواب ار بشنوی بگذری از کفر و در دین بگروی
حسرت و زاری گه بیماریست وقت بیماری همه بیداریست
آن زمان که میشوی بیمار تو میکنی از جرم استغفار تو
مینماید بر تو زشتی گنه میکنی نیت که باز آیم به ره
عهد و پیمان میکنی که بعد ازین جز که طاعت نبودم کاری گزین
پس یقین گشت این که بیماری ترا میببخشد هوش و بیداری ترا
پس بِدان این اصل را ای اصلجو هر که را دردست، او بُردهست بو
هر که او بیدارتر پر دردتر هر که او آگاه تر رخ زردتر
گر ز جبرش آگهی زاریت کو بینش زنجیر جباریت کو
بسته در زنجیر چون شادی کند کی اسیر حبس آزادی کند
ور تو میبینی که پایت بستهاند بر تو سرهنگان شه بنشستهاند
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان زانک نبود طبع و خوی عاجز آن
چون تو جبر او نمیبینی مگو ور همی بینی نشان دید کو
در هر آن کاری که میلستت بدان قدرت خود را همی بینی عیان
واندر آن کاری که میلت نیست و خواست خویش را جبری کنی کین از خداست
انبیا در کار دنیا جبریاند کافران در کار عقبی جبریاند
انبیا را کار عقبی اختیار جاهلان را کار دنیا اختیار
زانک هر مرغی بسوی جنس خویش میپرد او در پس و جان پیش پیش
کافران چون جنس سجین آمدند سجن دنیا را خوش آیین آمدند
انبیا چون جنس علیین بدند سوی علیین جان و دل شدند
این سخن پایان ندارد لیک ما باز گوییم آن تمام قصه را #مولانای جان زادهی لحظهی حال ؛ آرام 💜 💫 عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/11/18 ] [ 11:33 ] [ Aram ]
[ ]
سهم تو از این دنیا مگر چه بود ؟! قرار دل بی قرار میشوی و آرام دلهای ناآرام ، انیس و یار بی کسانی و مرحم زخم های زمان ، مهر را به دستان تو به دلهای مهربان گره میزنند و عشق را در آغوش گرم تو مثال میزنند ..... سهم تو از این دنیا مگر چه بود ؟! جز مادرانه هایت .... سوز نوای لالاییهایمان ، همه از هُرم نفسهای توست و گرمی آغوش مهربان مادرانه ، ارثی است که از تو به جا مانده است..... دخترکی را میشناسم که در حریم امن آغوشت حفظ کردهای و دامن عصمتش را پاک نگه داشتهای و ناله های شبانه اش را به گوش دل سپردی و در حقش مادری را تمام کردی ،چرا که تو الههی مهر مادری هستی ..... بازم هم او را به تو میسپارم و اینبار آرامش جهان را از تو میطلبم گر تو مادری کنی بر این جهان خانهی دلمان امن میشود و جهانمان آرام ..... باز هم باران مهرت را بر سرمان فرود آر ..... زادهی لحظهی حال ؛ آرام 💜 💫 عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/11/15 ] [ 8:31 ] [ Aram ]
[ ]
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر رفتهای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلختر بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر #حامد_عسکری بیاد اون روزا ؛ دوست دارم ، من بیشتر ......... زادهی لحظهی حال ؛ آرام 💜 💫عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/11/12 ] [ 20:0 ] [ Aram ]
[ ]
اگر روزی اتفاقی به این سرای دل سر زدی .... از زبان من بخوان این آهنگ را ....... و بدان با واژه به واژه و بیت به بیت این شعر روزها و ساعت ها گریستهام و چشمانی بارانی داشتهام .... ولی برای حال خوب تو ، دنیا نیز مرا به سکوت حکم میکند .... نشد برای عشقمون برای این دیوانه ات؛ سفر کنی! نشد یه بار به حال من به حال این ویرانه ات؛ نظر کنی… نشد بیایی عاقبت نشد برای عاشقت؛ خطر کنی! نشد به وقت رفتنت مرا هم از نبودنت؛ خبر کنی آرام آرام نشستی در دل من؛ ای آشنا… آرام آرام گذشتی از کنارم؛ نا مهربان.... ای وای از این غم بی پایان… امشب امشب؛ با خیالت گفتم و خنداندم تورا امشب امشب؛ مثل هر شب در خیایانم پس چرا من ماندم و ابر بی باران؟ اگر تو عاشقی؛ دقایقی بیا بمان! اگر شکسته ای… مرا هم از خودت بدان! تورا به جان من؛ بمان .... نبر ز خاطرت تمام آن گذشته را؛ اگر دلت شکست فقط به دیدنم بیا تورا به جان من؛ بیا… ای گل گلدان قلبم؛ رفتنت بی خانه ام کرد ای غم درد سینه مانده؛ دوری ات دیوانه ام کرد! همچو پروانه؛ به دورت گشتم و با من نماندی شمع من بودی و آخر؛ در دلم آتش نشاندی! آرام آرام نشستی در دل من؛ ای آشنا… آرام آرام گذشتی از کنارم؛ نا مهربان… ای وای از این غم بی پایان… 🎼 رضا ملک زاده زادهی لحظهی حال ؛ آرام 🥹 💫 عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/11/9 ] [ 11:36 ] [ Aram ]
[ ]
من بودم و دوش آن بت بنده نواز از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید شب را چه گنه حدیث ما بود دراز #مولانای جان زادهی لحظهی حال ؛ آرام💜 💫 عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/11/9 ] [ 7:43 ] [ Aram ]
[ ]
هله نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند
چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مثَل گفتهام این را و اگر نه کرَم او نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند # مولانای جان هله نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟ در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند ......... ...................................... و چه زیبا و دلنشین دل آرام میکند ، جناب حضرت عشق مولانای جان 🥹💜💜💜 زادهی لحظهی حال ؛ آرام 💫 عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/11/7 ] [ 20:49 ] [ Aram ]
[ ]
امشب عجیب دلم هوای حس و حال این سخن جناب شکیبایی رو داره ؛ «کاش می شد آدمی، گاهی فقط گاهی به اندازه نیاز بمیرد بعد بلند شود آهسته آهسته خاک هایش را بتکاند اگر دلش خواست برگردد به زندگی دلش نخواست بخوابد تا ابد ....» زادهی لحظهی حال ؛ آرام 💫 عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/11/5 ] [ 22:47 ] [ Aram ]
[ ]
زندگی بدون عشق ، ارزش زیستن ندارد. از خودت نپرس باید در پی چه عشقی باشی : معنوی یا جسمانی ،الهی یا بشری، شرقی یا غربی ...... دسته بندی ها فقط به دسته بندی های بیشتر منجر میشوند . عشق ،نه هیچ برچسبی میپذیرد و نه هیچ تعریفی. همان چیزی است که هست: بی آلایش و ناب . عشق آب حیات است و عاشق روح آتش است . جهان به رنگی دیگر در میآید وقتی آتش ، به آب عشق میورزد . 📘ملت عشق زادهی لحظهی حال ؛ آرام😉 💫 عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/11/2 ] [ 23:21 ] [ Aram ]
[ ]
تکرار میشود گویا در حوالی تو شاپرکی اگر بال زند اینجا طوفان بپا میشود اینبار دلتنگی ام را به باد میسپارم نسیم هم تاب این مسافت را ندارد راه اشک هایم را سد کن با هزار لبخند تا خش نیافتد بر نازک دلت تو که بیادم باشی آرام غرق خواهد شد در خاطرت.... و شاید شعر خواهد شد در خوابت .... دفترت را باز بگذار .... زادهی لحظهی حال ؛آرام 💫عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/11/2 ] [ 0:0 ] [ Aram ]
[ ]
حتی صدای پیانو که از تلویزیون پخش میشه ، دوریِ تو رو برام تداعی میکنه و دلِ تنگم رو تنگتر و فشردهتر میکنه ...... زادهی لحظهی حال ؛ آرام 💫 عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/11/1 ] [ 9:51 ] [ Aram ]
[ ]
وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ سوره مدثر آیه ۷ صبوری در بی خبری خیلی سخته ولی دیدن نشونه ها فقط یکم دل آدم رو آروم میکنه 🥹🥹.............. [ 2024/10/31 ] [ 17:42 ] [ Aram ]
[ ]
بار الها... از کوی تو بیرون نشود پای خیالم نکند فرق به حالم... چه برانی چه بخوانی چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی نه من آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم نه توآنی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم چو گدا برسر راهی کس به غیراز تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی بازکن در که جز این خانه مرا نیست پناهی #خواجه عبدالله انصاری
💫 عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/10/30 ] [ 7:58 ] [ Aram ]
[ ]
اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی
من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی
به کسی نمیتوانم که شکایت از تو خوانم همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی
تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت که نظر نمیتواند که ببیندت کماهی
من اگر چنان که نهی است نظر به دوست کردن همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی
به خدای اگر به دردم بکشی که برنگردم کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی
منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت همه شب نخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی
و گر این شب درازم بکشد در آرزویت نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی
غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم سخنان سوزناکم بدهد بر آن گواهی
خضری چو کلک سعدی همه روز در سیاحت نه عجب گر آب حیوان به درآید از سیاهی #جناب سعدی 💫 عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/10/27 ] [ 14:7 ] [ Aram ]
[ ]
امروز دیدم یار را آن رونق هر کار را میشد روان بر آسمان همچون روان مصطفا
خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل از تابش او آب و گل افزون ز آتش در ضیا
گفتم که بنما نردبان تا برروم بر آسمان گفتا سر تو نردبان سر را درآور زیر پا
چون پای خود بر سر نهی پا بر سر اختر نهی چون تو هوا را بشکنی پا بر هوا نه هین بیا
بر آسمان و بر هوا صد ره پدید آید تو را بر آسمان پران شوی هر صبحدم همچون دعا #مولانای جان ........... باز هم دوستت دارم را زیر گوشت زمزمه میکنم صدایمان را کسی نخواهد شنید این عبارت در ذات محرمانه است!!!!... زادهی لحظهی حال ؛ آرام 💜 💫 عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/10/24 ] [ 6:49 ] [ Aram ]
[ ]
مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد
به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد
اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد
چه زَهره دارد اندیشه که گِرد شهر من گردد که قصد مُلک من دارد چو او خاقان من باشد
نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش بمیرد پیش من رُستم چو او دَستان من باشد
بِدَرَم زَهره زُهره خراشم ماه را چهره بَرَم از آسمان مُهره چو او کیوان من باشد
بِدَرَم جُبه مَه را بریزم ساغر شَه را وگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشد
چراغ چرخ گردونم چو اِجری خوار خورشیدم امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد
منم مصر و شکرخانه چو یوسف در بَرَم گیرد چه جویم ملک کنعان را؟ چو او کنعان من باشد
زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد
سر ماهست و من مجنون مجنبانید زنجیرم مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوان من باشد
سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی تو خامُش تا زبانها خود چو دل جنبان من باشد
#مولانای جان به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد قسم به ایمانی که در این بیت نهفته است ، ایمان دارم که تو خود حفیظ و حافظ هستی و خودت حفاظت میکنی ☺️☺️☺️ زادهی لحظهی حال ؛ آرام 💫عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/10/23 ] [ 12:34 ] [ Aram ]
[ ]
زیر باران عجب حال عجیبی دارد این صحنه صدای خوانش باران زمین خیس از گریه و بوی آب و مشتی خاک که هم آغوش هم گشته ......... #باران آسمان امشب چون من دلتنگ است و آرامشش را از دست داده و قلبش حامل باری است از اندوه ........... 💫 عشق یار همیشگی تون 💫 [ 2024/10/23 ] [ 0:0 ] [ Aram ]
[ ]
|